مینویسم برای تو ... برای تو که از هر حیث قابل ستایشی ... چه زود مرا فراموش
کرده ای ای همزبان من ! چه زود خاطراتمان را به باد فراموشی سپرده ای .
من همانم !
همان پرنده کوچک و دلشکسته ای که به تو پناه آورده بود. می شناسی ام؟!
به خاطر آور...
آشنایی من و تو یک اتفاق ساده بود... ولی یاد بود این برخورد همچنان در قلبم زنده
می ماند. عشق تو در اندک زمانی رنگ باخت. و من حالا می گریم . بله...
به خاطر توست که میگریم. به خاطر تو!
هم اکنون در خیال ترا در نورسپید ماه میبینم . تو به سویم می دوی و در آغوشم جای
میگیری. ولی در غروب چشمانت برای کسی که فردایش را در وجود تو جستجو
میکند اثری از فروغ عشق نیست. به انتظار تو ماندن بیهوده است.
خوب میدانم .
میدانم که هرگز نخواهی آمد . این را خوب میدانم. خوب میدانم.
درخشش ماه در چشمانت از عشقی دیگر خبر میدهد... من میدانم... این را خوب
میدانم.و حالا برای من تنها یک اتفاق به جا می ماند... و این تنها خاطره ایست که از
تو برایم باقی می ماند. عشق تو چند لحظه بیش گرمی نداشت و آنگاه به سردی
گرایید. و من حالا گریه میکنم.
بله ... به خاطر توست که میگریم. به خاطر تو... دل من دل من یه روز به دریا زد ورفت... پشت پا به رسم دنیا زد و رفت... زنده ها خیلی براش کهنه بودن... خودشو تو مرده ها جا زد و رفت... هوای تازه دلش می خواست ولی... آخرش تو غبارا زد و رفت... دنبال کلید خوشبختی می گشت... خودشم قفلی رو فقلا زد و رفت دلم می خواست خانه عشق مرا کسی خراب نمی کرد .... دلم می خواست که روزهای خوب هیچ وقت تمام نمی شد .... از همیشه تا هنز عاشق مانده ام ... « من مانده ام ملال و غمم رفته ای تو شاد ... با حالتی که بدتر از آن کس ندیده است ... ای تخته سنگ پیر گویا دگر فسانه به پایان رسیده است .... » افسانه ! دیگر دلم هیچ آهنگی نمی نوازد و من ، قندیل کوه واپس زده ای هستم که در ایستایی یک خیال همچنان چشم به راه خورشید نشسته ام ! یخ کرده از اضطراب تنهایی و پرواز خواهشهای دل ! تنها همین یک شعر برایم کافیست ..... من دیگر ساده تر از این نخواهم شد .... نسیم را در کوله پشتی خویش برایت آورده بودم ... طوفان از دستهای من گریزان است ... باورت نشد ... نمی دانم چرا ؟ .. و من در کوچ همچنان به دنبال رهایی سرگردان مانده ام و روح صاعقه زده من باورش نشد فرار چیست ؟! من نخواهم گریخت ... خواهم ماند ... خواهم سوخت و خاکستر حرفهای خویش را روزی آب خواهم کرد در دل سنگ ترین سنگهای روزگار ... همیشه با یادت .... جان شیفته را یدک خواهم کشید ......
عکس از دخترنوربند هزاره ۱۰۰۰ بار ۹۰۰ جمله عاشقانه را در ۸۰۰ جای مختلف به ۷۰۰ زبان نزد ۶۰۰نفر مطرح کردم ۵۰۰ نفر آنها ۴۰۰جمله من را در به ۳۰۰ زبان در ۲۰۰ برگ ترجمه نمودند ۱۰۰ بار برای تو در ۹۰ روز ، روز ۸۰ دقیقه ۷۰ جمله را ۶۰ دفعه در ۵۰ قطعه روزی ۴۰ مرتبه تکرار کردم ۳۰ تای ان را آموختی پس از ۲۰ دقیقه ۱۰ بار ۹ سوال کردم ۸ مرتبه به ۷ سوال من ۶ جواب درست دادی در فاصله ۵ روز تورا ۴ روز به ۳ مکان مقدص بردم ت ساعت مکمل خواهش کردم .....تو ۱ مرتبه نگفتی که دوستت دارم... خوب نظر بده دیگه!!!!!!
تا به زیبایی خویش دست یابند